سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشاندن نماند و از اسلام جز نام آن . در آن روزگار بناى مسجدهاى آنان از بنیان آبادان است و از رستگارى ویران . ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمینند ، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد . آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند ، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند . خداى تعالى فرماید : به خود سوگند ، بر آنان فتنه‏اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان ماند و چنین کرده است ، و ما از خدا مى‏خواهیم از لغزش غفلت درگذرد . [نهج البلاغه]
قایقی خواهم ساخت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دل نامه

قلم بتراشم از هر استخوانم مرکب گیرم از خون رگانم بگیرم کاغذی از پرده ی دل نویسم بر تو دوست مهربانم: درد عشق و عاشقی درمان ندارد راز عشق و عاشقی پایان ندارد .

اگر ابرها باریدن را فراموش کنند ،اگر چشمها گریستن را فراموش کنند ، اگر لبها خندیدن را فراموش کنند ،اگر قلبها دوست داشتن را فراموش کنند ،من هرگز تو را فراموش نمیکنم .روزی تو را فراموش میکنم که مرگم فرا رسد!

 

خون اگه قرمزه "رنگ عشقه " : اما اشک اگه بیرنگه"درد عشقه"

 

 آرزو نکن تو دنیا کسی باشی، آرزو کن دنیای کسی باشی، آرزو کردی؟ مژده بدم که آرزوت برآورده شد، چون دنیای منی

 

معنی عشق ؟ اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم ........!!!!!؟؟؟؟

عشق این است که تو با صدای من سخن بگویی و با چشمان من ببینی و هستی را با انگشتان من کشف کنی

 من از این پس به جهان می خندم به هوس بازی این بی خبران می خندم هر که آرد سخن از عشق بدان می خندم خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته ست, بدان می خندم

 

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند. سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل ازآنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید    منظورم به .......................نیست /

 

دستم بوی گل میداد ... مرا به جرم چیدمن گل محکوم کردند ... اما هیچ کس فکر نکرد که شاید من یک گلی کاشته باشم...

 

 

!







 

                      

 

 

تقدیم با عشق به شما با محـــــــبتها

 

                      

                                      

دوستای گلم   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » مینا رادمنش ( دوشنبه 86/8/7 :: ساعت 11:44 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دل نامه

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 6419
» درباره من

قایقی خواهم ساخت
مینا رادمنش
من دختر تابستونم پرحرارت وگرم

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب